کلبه ای در انتهای ساحل عشق

در این شهر صدای پای مردمانیست که همچنانکه تو را می بوسند طناب دار تو را می بافند مردمانی که صادقانه دروغ می گویند*خوش اومدی یاس

کلبه ای در انتهای ساحل عشق

در این شهر صدای پای مردمانیست که همچنانکه تو را می بوسند طناب دار تو را می بافند مردمانی که صادقانه دروغ می گویند*خوش اومدی یاس

عاشق

 

 

 

 


کیسه کوچک چایی تمام عمر دلباخته ی لیوان بود ، ولی هر بار که حرف دلش را می زد صدایش در آب جوش می سوخت ... کیسه کوچک چای با یک تیکه نخ رفت ته لیوان و حرف دلش را آهسته گفت ؛ ... لیوان سرخ شد


قفس داران سکوتم را شکستند

دل دائم صبورم را شکستند

به جرم پا به پائی عشق رفتن

پرو بال عبورم را شکستند

مرا از خلوتم بیرون کشیدند

چه بی پروا حضورم را شکستند

تمنا در نگاهم موج می زد

ولی رویای دورم را شکستند

 

لحظه دیدار نزدیک است . باز من دیوانه ام، مستم . باز می لرزد، دلم، دستم . باز گویی در جهان دیگری هستم

 

 


با چشمان تو مرا به الماس ستارگان آسمان نیازی نیست این را به آسمان بگو...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد